فرهنگ امروز/ حامد سرلکی:
اگر ستون های مسجد قدیمی «الازهر»زبان گویایی داشتند ، خاطرات فراوانی را از دوران طلایی اسماعیلیه تا عصر «صلاح الدین ایوبی»و ده ها اتفاق دیگر را بیان می کردند. سخن از این مسجد قدیمی ، استعاره ای از وضعیت امروز مصر است. در گیر و دار کودتای سرهنگ «عبدالفتاح السیسی» و یا انقلاب سال ۲۰۱۱ و حتی آن زمانی که «انور سادات» ترور شد. این الازهر ِ مسن بوده است که رنج بشر ِ مصری در تاریخ را خوب به حافظه می سپرد. آری با ملاقات رو در رو با تاریخ ، خواهیم یافت که این مسجد قدیمی که طی صد ها سال با پیشرفت شگرف خود و تبدیل شدن به جامعه علمی الازهر چگونه توانسته است با دولت ، جامعه و صحنه ی بین المللی کشش و یا گسست ایجاد نماید.
آنانی که گمان برده اند الازهر واحدی مستقل از بدو تاسیس بوده است به همان اندازه در توهم هستند که دیگران گمان می برند الازهر دارای مرجعیت دینی نیست. در این میان چند نکته اساسی و قابل بحث وجود دارد که به هر یک به صورت موشکافانه خواهیم پرداخت. لذا با فهم صحیح از آن چه که به نام «اقتدار الازهر» و در رسانه های داخلی و خارجی شنیده ایم ، روشن می شود که این یادداشت بر آستان دژ اندیشه ی اسلامی دغل البابی بجا خواهد زد.
الازهر تا پیش از سال های منتهی به ۱۹۶۱ میلادی ، به نوعی پدرسالارانه و بر پای خویش ، طلبه های دینی را تربیت و بر اساس طرح «الدعوه» [۱] به سراسر جهان ِ اهل سنت می فرستاد. هنوز نه در آن زمان «هیات کبار علمای عربستان سعودی» قد کشیده بود نه مراکز علوم اسلامی پاکستان به درستی می گردید. الازهر یکه تاز ِ یکه تاز بود ، اما ظهور جریان «پان عربیسم» درهمین سال ها و قَدَر قدرتی چون «جمال عبدالناصر» به یک باره برگ را برگرداند. دیگر الازهر آن موسسه ی راحت الخیالی نبود که سر در لاک خویش داشته باشد و صرفا نامی پرطمطراق و موجه میان جهان اسلام به شمار آید.
جمال عبدالناصر در سال ۱۹۶۱ میلادی و طی اقدامات گسترده ای با نام «اصلاحات ناصری» شروع به دگرگون سازی وضعیت اندیشه دینی در مصر کرد. نخست گام این سیاست پیشه ، القای جریان «اسلام عربی» بود. وی قرائت های دیگر اسلامی را اندکی متعارض با حقیقت اسلام می دانست ، لذا سعی برآن داشت با گسترش دروسی چون ادبیات و زبان عرب و اختصاص بودجه به این دسته از علوم بر طبل پان عربیسم شدیدتر بکوبد. دیگر اقدام مهم عبدالناصر ، اعلام رسمی ملی شدن اوقاف در مصر بود. او با این کار ، وزارت اوقاف ، الازهر ، سندیکای قاریان قرآن ،انتخاب ائمه مساجد و خطیبان را به طور کل در دست دولت گرفت. این خود آغاز اغتشاشات درون فکری در سازمان دینی – قرآنی مصر بود. با وابسته تر شدن الازهر ، دولت مرکزی ، تعدادی از اساتید خود را در قالب علمای فرعی و حاشیه نشین [۲] در شهرهای مصر گسیل نمود و نیز به مجمع اصلی الازهر ، مفتیان تحت ِ کنترل خود را گسیل کرد. در سال های ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۵ میلادی اوج القای مباحث جنبی ِ دینی و علوم مادی گرایانه در مدارس اسلامی مصر به خصوص دانشگاه الازهر بود. در بخشی از نامه ی اصلاحات سال ۱۹۶۱ میلادی توسط دولت چنین آمده است که : «فارغ التحصیلان الازهر هنوز هم رجال دینی هستند و هیچگونه رابطه ای با علوم مادی (دنیوی) ندارند ، در حالی که اساسا اسلام ، علوم معنوی دین را از علوم مادی جدا نمی کند ، چرا که اسلام مکتبی اجتماعی است . . . هر مسلمان باید در یک زمان واحد ، هم مرد دین و هم مرد دنیا باشد» [۳].
با سیطره ی وسیع دولت بر مذهب ، منبر قدیمی الازهر تریبون رسمی اعتبار بخشی به سیاست های دولت مرکزی شد. برای الازهر نشینان ، این تغییر ِ تعلقات نکته ی تازه ای نبود ، آن ها کم یا بیش ، هم به دست شیعیان اسماعیلی اداره شده بودند ، هم شافعیان طرفدار صلاح الدین ایوبی ، هم اشعریون تند رو و هم مسلمانان میانه روی سنی مذهب. اما آن چیزی که اصل و حقیقت غیر کتمان است ، پایان ِ «رسمی» صلابت ِ خودمختاری ِ الازهر در میان توده ی نخبگان جامعه با از دست دادن استقلال درونی خود بود. فاجعه ای که در اکثریت کشورهای اسلامی رخ داده و اعتماد مردمی ، چه از جنس خواصی و چه از نوع عوام را روز به روز نسبت به محل اندیشه ی دینی در سرزمینشان بی اعتماد تر می کند.
باوجود نبود جریان چپ ِ منسجم در مصر ، گروه های قدیمی چون «اخوان المسلیمن» و طرفداران «عمر عبدالرحمان» [۴] روز به روز بزرگتر می شدند و در این میان الازهر کوچک شده نتوانست در برابر این نزاع به درستی موضع گیری کرده و طی جنگ هایی خونین در مصر ، تنها شیوخ صاحب فتوای الازهر بجای دست بردن در آغوش مردم ، دست به زیر نشیمنگاه منبر خود برده تا احیانا نکند دولت مواجب و اقتدار آن ها را زیر سوال ببرد. هنوز که هنوز است اصحاب رسانه ، شعارهای مردمی «شرم بر الازهر» در سال ۲۰۱۱ و در خلال انقلاب مردم مصر را فراموش نکرده اند. آن جایی که شیخ الازهر یعنی «احمد الطیب» خود را بی طرف اعلام کرد و سایه نشینی را نسبت به چنگ انداختن در چنگال «محمد حسنی مبارک» ترجیح داد. شکاف عقیده در الازهر چنان بالا گرفت که سخنگوی وقت الازهر ، «محمد رفاعه الطهطاوی» از هم قطاری های سابقش به ننگ یاد می کرد و در روزهای انقلاب به صف مخالفین پیوست. در روزهای محاکمه ی محمد حسنی مبارک هم ، شیخ «احمد محمد التائب» ، به نمایندگی از دانشگاه الازهر خواستار بخشش حسنی مبارک شد.
نکته جالب این است که احد الطیب که تا روزهای قدرت داشتن حسنی مبارک ، حتی حاضر به سخن گفتن با اخوان المسلمین نبود ، در روزهای به قدرت رسیدن محمد مرسی ، جلسات متعددی با سران این جمعیت فکری گذارده و در نهایت با تعیین تکلیف وضعیت دولت (که به دست اخوان المسلمین افتاده بود) ، شعار این گروه را پشت تریبون تکرار کرد [اسلام راه حل است].
بی اعتباری الازهر پس از دهه ۹۰ و در حین شکل گیری گروه های تندروی اسلامی به حدی رسید که مردم ناچارا دست به دامن گروه های سلفی البته با چهره ی ای جدید شدند. زیرا الازهر دیگر دچار چندین جریان مختلف ِ اندیشه شده است. نخست جریان دولتی که وضعیتی غالب دارد و اکثر علمای تراز اول از این ابشخورند ، که البته سرچشمه درمبالغ دولتی که از عهد جمال عبدالناصر تا امروز به الازهر سرازیر میشده است دارد. دیگر ، جریان «علی عبدالرازق» است که خود به گونه ای شبیه به جریان چپ در الازهر شده اند. سپس جریان غیر روشنفکر و بنیاد گرایی است که «شیخ الشاذلی» را به خاطر قرائت قرآن به سنت شیعیان از دانشگاه اخراج ، «نصر حامد ابوزید» روشنفکر دینی مصر را تکفیر ، و البته هنوز نتوانسته اند به توازن فکری برسند. این گروه در لباس اعضای اصلی کمیته فتوا [۵] هنوز که هنوز است در الازهر فعالیت دارند.
امروز دیگر مردم مصر می دانند که احمد الطیب همان عضو کمیته مرکزی «حزب الوطنی ِ » حسنی مبارک است که فردای دستگیری مبارک با اخوان المسلمین به گفتگو نشست و فردای دستگیری «محمد المرسی» با کودتاگران ارتش. حال سوال اینجاست ، آیا این وجه از تطرف دینی و گسست در نیازهای اجتماعی مردم از دین پژوهان قابل قبول است؟ آیا دوران طلایی الازهر و یکه تازی در میان عموم و نخبگان جهان اسلام هنوز هم وجود دارد؟ باید این حقیقت تلخ را پذیرفت که عدم استقلال فکری ، فرصت ندادن به جمعیت نواندیش دینی ثمره ای جزء این فاجعه ی بین المللی نداشته است ، امروزی که دیگر از الازهر یک نام گل درشت مانده تا ژرفی پایدار و نسبت به جهان اسلام طلایه دار.
پی نوشت ها:
- «شیخ شعراوی»،«شیخ محمد الغزالی» و «شیخ عبدالحمید »که سه نفراز سخنرانان معروف الازهری بودند به همراه «سید رزق الطویل» بعنوان رهبرتشکل«دعوةالحق»،دراین کمیته عضویت داشتند
- برای مثال: «عبدالغفارعزیر» وهمچنین درسال ۱۹۸۷،بعضی علما تصمیم گرفتند که با ایجاد یک مرکز مطالعات مذهبی درالازهر ، علوم مذهبی را مستقل از حکومت منتشرکنندکه البته دولت ِ انورسادات به سرعت جلوی این حرکت راگرفت
- ر.ک: الهیئة العالم لشئون المطابع الامیریة ، القانون ، رقم ۱۰۳، لسنة ۱۹۹۱، (قاهره ۱۹۸۶) ۳۴-۳۳
- عمر عبدالرحمان ، آروزی تحقق حکومت اسلامی داشت و سخنرانی های بسیاری را در خصوص جهاد ایراد کرد. فتوای قتل انور سادات توسط تحرکات او صورت پذیرفت.
- کیمته فتوا در دهه ۴۰میلادی قرن بیستم ، توسط «مصطفی المامقی» و با حضور دوازده مفتی اعظم مصری تکیل شد
نظر شما